در طول مسیر، ما تجربیات معنوی بسیار عمیقی داشتیم. من معمولاً عادت ندارم زیاد در مورد آنها صحبت کنم، زیرا سفر هر کس متفاوت است، و ترجیح میدهم به مردم اجازه دهم بدون هیچ انتظاری آن را همانطور که میآید تجربه کنند. همچنین توصیف آنها برای کسانی که خودشان چنین تجربیاتی را نداشته اند بسیار چالش برانگیز است - آنها می توانند بسیار خارق العاده به نظر برسند مگر اینکه خودتان آنجا بوده باشید. کافی است بگویم، عمق محض آنها مرا برای همیشه تغییر داد. در مدت دوریمان، بهترین معلمان را در سراسر جهان جستجو میکردیم که انواع روشهای مدیتیشن را یاد میگرفتند. درک اینکه چه تعداد از رویکردها در طول 5000 سال گذشته توسعه یافته اند بسیار جالب بود. اشکال زیادی از مراقبه وجود دارد که تماماً در مورد انکار هستند، یا از اعمال رهبانی سرچشمه میگیرند، مانند نشستن دوازده ساعت در روز با مگسها روی صورتتان، و نمیتوانید آنها را پاک کنید، و من همه آنها را انجام دادم. این دانش مفید و تجربه ارزشمندی بود، اما با وجود اینکه خوشحالم که این فرصت را داشتم که آنها را از نزدیک ببینم، اما به نظر من کاملاً برای مردم امروز مرتبط نبودم. مدیتیشن الهام گرفته از ودایی، به دلیل سادگی، انجام شد، و بنابراین تصمیم گرفتم مطالعه و تمرین کنم و یاد بگیرم که معلم باشم. من آموزش خود را نزد استاد برجسته مدیتیشن الهام گرفته از ودایی دریافت کردم که توسط آگاهان در هند به عنوان یک بیننده بزرگ شناخته می شود. او فوق العاده آگاه و سخاوتمندانه در آموزش های خود بود. پس از آن، برای یک دوره فشرده سه ماهه به بالی رفتم تا دوره آموزشی خود را با دیگر اساتید برجسته تکمیل کنم. این شگفت انگیزترین و الهام بخش ترین تجربه زندگی من و همچنین چالش برانگیزترین تجربه بود. در پایان آموزش، من در حال قهرمانی برای تدریس بودم. هنوز اولین کسی را که یاد دادم مثل دیروز به یاد دارم. من پوسترهایی را در سراسر شهر بالی اوبود برای دوره هفته بعد نصب کرده بودم. و چندی نگذشت که زنی به نام ماریکو از طریق پیامک با من قرار گذاشت. تنها چیزی که در مورد او می دانستم نام او بود، اما شب قبل از قرار ملاقاتمان با صدایی که دائماً در ذهنم می چرخید به رختخواب رفتم. وقتی بیدار شدم هنوز آنجا بود. وقتی صدای قدم های ماریکو را شنیدم که از مسیر باغ بالا آمد، سرم را بلند کردم و دیدم که او به سمت در می رود و لبخند زدم. صدایی که می شنیدم مال او بود. من معلم بودم. این یک سفر بسیار سخت از لذت گرایی به خوشبختی بود، اما من به آنجا رسیدم. من از آن زمان در آپارتمان دوست دختر سابقم که تقریباً همه چیز را به پایان رسانده بودم، راه زیادی را طی کرده بودم. در آن زمان، احساس ناامیدی، تاریکی و خارج از کنترل داشتم. زمانی که معلم شدم، احساس میکردم با خودم و دنیا ارتباط دارم.
هلو رسیده...برچسب : نویسنده : اصل بازی مردانه بازدید : 104 تاريخ : شنبه 5 آذر 1401 ساعت: 9:34